سگ مانند مانند سگ، آنکه سری مانند سر سگ دارد، کنایه از حریص و طماع، طمع کار، نام قومی افسانه ای با سرهایی شبیه سر سگ که محل زندگی آن ها را سگ ساران می گفتند
سگ مانند مانند سگ، آنکه سری مانند سر سگ دارد، کنایه از حریص و طماع، طمع کار، نام قومی افسانه ای با سرهایی شبیه سرِ سگ که محل زندگی آن ها را سگ ساران می گفتند
پرنده ای کوچک با پرهای سیاه و خاکستری که در صحرا لای بوته های خاردار لانه می سازد و آن را برای گوشتش شکار می کنند، سنگخوٰاره، سنگخوٰارک، اسفرود، سفرود، قطات
پرنده ای کوچک با پرهای سیاه و خاکستری که در صحرا لای بوته های خاردار لانه می سازد و آن را برای گوشتش شکار می کنند، سَنگخوٰاره، سَنگخوٰارَک، اِسفَرود، سَفرود، قَطات
نام ولایتی است که سر مردم در آنجا مانند سر سگ و تن همچون آدمی باشد. (برهان)، نام مردم آنجا (سگسار) (سگستان) هم هست. (برهان). از: سک (سکا). رجوع کنید به (سکستان) + سار (= سر، پسوند}} منسوب بقوم سکه، سرزمین سکه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : ز بزگوش و سگسار و مازندران کس آریم با گرزهای گران. فردوسی. بفرمود آئین کران تا کران همه شهر سگسار و مازندران. فردوسی. سپاهی که سگسار خوانندشان دلیران پیکار دانندشان. اسدی
نام ولایتی است که سر مردم در آنجا مانند سر سگ و تن همچون آدمی باشد. (برهان)، نام مردم آنجا (سگسار) (سگستان) هم هست. (برهان). از: سک (سکا). رجوع کنید به (سکستان) + سار (= سر، پَسوَند}} منسوب بقوم سکه، سرزمین سکه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : ز بزگوش و سگسار و مازندران کس آریم با گرزهای گران. فردوسی. بفرمود آئین کران تا کران همه شهر سگسار و مازندران. فردوسی. سپاهی که سگسار خوانندشان دلیران پیکار دانندشان. اسدی
مانند مگس. (ناظم الاطباء) : مگس وارم مران زآن تنگ شکر مسوزانم به آتش همچو عنبر. نظامی. مگس وارش از پیش شکر به جور براندندی و بازگشتی به فور. سعدی (بوستان). می کوفت دو کف به سر مگس وار می رفت فغان کنان جرس وار. صاعدا (لیلی و مجنون از امثال و حکم ص 1490)
مانند مگس. (ناظم الاطباء) : مگس وارم مران زآن تنگ شکر مسوزانم به آتش همچو عنبر. نظامی. مگس وارش از پیش شکر به جور براندندی و بازگشتی به فور. سعدی (بوستان). می کوفت دو کف به سر مگس وار می رفت فغان کنان جرس وار. صاعدا (لیلی و مجنون از امثال و حکم ص 1490)
سگ مانند، چه سار به معنی مانند هم هست. (برهان) (آنندراج) (از رشیدی). مثل سگ یعنی بد و پلید. (غیاث) : این گربه چشمک این سگک غوری غرک سگسارک مخنثک زشت کافرک. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 780). سری دگر بکف آور که در طریقت عشق سزاست این سر سگسار سنگسار ترا. خاقانی. فضول چند کنم کز درت زدن دم عفو نه حد خسرو مردم نمای سگسار است. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). ، حریص مال و طالب دنیا. (برهان). حریص دنیا. (رشیدی). حریص مال. طمعکار. دنیاپرست. طالب دنیا. (از ناظم الاطباء) : بسختی جان سبک میدار و هان تا چون سبکساران به لابه پیش سگساران چو سگ دم را نجنبانی. خاقانی. کسی کز روی سگجانی نشیند در پس زانو بزانو پیش سگساران نشستن نیست امکانش. خاقانی. ، مفت ربا. (برهان). طفیل و مفت ربا. (ناظم الاطباء) ، سگ سر، چه سار به معنی سر باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، پیک. (ناظم الاطباء). برنده. (برهان)
سگ مانند، چه سار به معنی مانند هم هست. (برهان) (آنندراج) (از رشیدی). مثل سگ یعنی بد و پلید. (غیاث) : این گربه چشمک این سگک غوری غرک سگسارک مخنثک زشت کافرک. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 780). سری دگر بکف آور که در طریقت عشق سزاست این سر سگسار سنگسار ترا. خاقانی. فضول چند کنم کز درت زدن دم عفو نه حد خسرو مردم نمای سگسار است. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). ، حریص مال و طالب دنیا. (برهان). حریص دنیا. (رشیدی). حریص مال. طمعکار. دنیاپرست. طالب دنیا. (از ناظم الاطباء) : بسختی جان سبک میدار و هان تا چون سبکساران به لابه پیش سگساران چو سگ دم را نجنبانی. خاقانی. کسی کز روی سگجانی نشیند در پس زانو بزانو پیش سگساران نشستن نیست امکانش. خاقانی. ، مفت ربا. (برهان). طفیل و مفت ربا. (ناظم الاطباء) ، سگ سر، چه سار به معنی سر باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، پیک. (ناظم الاطباء). برنده. (برهان)
دارندۀ سگ. سگبان: چه سگ جانم که با این دردناکی چو سگ داران دوم خونی و خاکی. نظامی. سخایی که اگر مزرعۀ دنیا را به اقطاع سگ داری دهد در چشم مکرمت او آن وزن سنجدی نسنجدو اگر جمله خزائن قارون به هارونی بخشد آن در حوصلۀ او قدر کنجدی نگنجد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 25)
دارندۀ سگ. سگبان: چه سگ جانم که با این دردناکی چو سگ داران دوم خونی و خاکی. نظامی. سخایی که اگر مزرعۀ دنیا را به اقطاع سگ داری دهد در چشم مکرمت او آن وزن سنجدی نسنجدو اگر جمله خزائن قارون به هارونی بخشد آن در حوصلۀ او قدر کنجدی نگنجد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 25)
طفلی که مرکب از نی کند. (آنندراج). بچه ای که به روی نی سواری می کند. (ناظم الاطباء) : کس نی سوار دیدکه باشد مصاف دار وز نی ستور دید که در ره غبار کرد. خاقانی. نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت هر طفل نی سوار کند تازیانه اش. صائب. زهد خشک از خاطرم هرگز غباری برنداشت مرکب نی بار شد بر نی سوار خویشتن. صائب. چون طفل نی سوار به میدان روزگار در چشم خود سواره ولیکن پیاده ایم. صائب
طفلی که مرکب از نی کند. (آنندراج). بچه ای که به روی نی سواری می کند. (ناظم الاطباء) : کس نی سوار دیدکه باشد مصاف دار وز نی ستور دید که در ره غبار کرد. خاقانی. نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت هر طفل نی سوار کند تازیانه اش. صائب. زهد خشک از خاطرم هرگز غباری برنداشت مرکب نی بار شد بر نی سوار خویشتن. صائب. چون طفل نی سوار به میدان روزگار در چشم خود سواره ولیکن پیاده ایم. صائب
یک سواره. دلاور. (ناظم الاطباء) : نوروز دواسبه یک سواری ست کآسیب به مهرگان برافکند. خاقانی. ، سوار سپاهی که در لشکر صاحب هیچ رتبت لشکری نیست. (ناظم الاطباء). تک سواره. سپاهی داوطلب و دل انگیز. منفرد. چریک مستقل که وابسته به دسته ای و گروهی نباشد: سالاران یک سواران را نصیحتها کردند و امیدها دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 633). ازآن من آسان است که بر جای دارم و اگر ندارمی تاوان توانمی داد وازآن یک سواران و خرده مردم دشوارتر. (ایضاً ص 259). اگر پای بندی رضا پیش گیر و گر یک سواری سر خویش گیر. سعدی (بوستان). و رجوع به یک سواره شود
یک سواره. دلاور. (ناظم الاطباء) : نوروز دواسبه یک سواری ست کآسیب به مهرگان برافکند. خاقانی. ، سوار سپاهی که در لشکر صاحب هیچ رتبت لشکری نیست. (ناظم الاطباء). تک سواره. سپاهی داوطلب و دل انگیز. منفرد. چریک مستقل که وابسته به دسته ای و گروهی نباشد: سالاران یک سواران را نصیحتها کردند و امیدها دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 633). ازآن ِ من آسان است که بر جای دارم و اگر ندارمی تاوان توانمی داد وازآن ِ یک سواران و خرده مردم دشوارتر. (ایضاً ص 259). اگر پای بندی رضا پیش گیر و گر یک سواری سر خویش گیر. سعدی (بوستان). و رجوع به یک سواره شود
سوار قرمزپوش. سواری که لباس او سرخ باشد، کنایه از جگر است و آن ازجمله آلات اندرونی انسان و حیوانات دیگر باشد و بعربی کبد خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). مرحوم وحید در حاشیۀ مخزن الاسرار سرخ سوار را قلب صنوبری حیوانی و لعل قبا را جگر معنی کرده است: سرخ سواری به ادب پیش او لعل قبایی ظفراندیش او. نظامی (مخزن الاسرار چ 3 ص 51)
سوار قرمزپوش. سواری که لباس او سرخ باشد، کنایه از جگر است و آن ازجمله آلات اندرونی انسان و حیوانات دیگر باشد و بعربی کبد خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). مرحوم وحید در حاشیۀ مخزن الاسرار سرخ سوار را قلب صنوبری حیوانی و لعل قبا را جگر معنی کرده است: سرخ سواری به ادب پیش او لعل قبایی ظفراندیش او. نظامی (مخزن الاسرار چ 3 ص 51)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد. دارای 138 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد. دارای 138 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام پهلوانی پدر دستان و جد رستم. (آنندراج) : بسکه در اصطبلش آمد تاخت اسب خویش را در تلاش منصب میرآخوری سام سوار. سعید اشرف (از آنندراج). رجوع به سام شود
نام پهلوانی پدر دستان و جد رستم. (آنندراج) : بسکه در اصطبلش آمد تاخت اسب خویش را در تلاش منصب میرآخوری سام سوار. سعید اشرف (از آنندراج). رجوع به سام شود